عشق......شکلاتی
♡♥Love♡.....★for☆.....♥Love♡♥
درباره وبلاگ


hoooooooffff inam migzare :)




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1



Alternative content




كد تقویم

نويسندگان
mehdi lovepuk

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
30 دی 1391برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : mehdi lovepuk

نیایش...

نیایش برترین جلوه ی عشق است . نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد . دعا خواندن از سر میجوشد و نیایش از دل . آنها كلمات اند و نیایش ، سكوت محض .
خدا همه چیز ما را می داند ، بنابراین ، به كلمات ما احتیاجی ندارد . او پیش از آنكه ما بگوییم ، شنیده است . نیایش ، محاوره نیست ، بلكه ارتباطی است در سكوت و خلوت . نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست ، نبایدچیزی طلب كرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است . خدا پیش از آن كه تو او را بخوانی ، تو را خوانده است . مولوی چه خوب گفته است كه ؛ اولیا دهانشان از دعا خواندن بسته است . آنها در همه لحظات مشغول نیایش اند . در ساحت نیایش ، حتی فكر نیز باید خاموش شود . آنجا فقط چشمان خویش را ببند ، سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو .
در آن خلوت درون ، جایی كه كلمه ای رد و بدل نمی شود ، برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی . این صدا را فقط در آن سكوت و سكون عظیم می توان شنید . این صدا فقط در قلب طنین می اندازد . هنگامی كه دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی كردی ، نجوای او به گوش می رسد . در واقع دل توست كه با تو سخن می گوید . دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است و به آهنگ او مترنم است . حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب كلمات به گوش نمی رسد ، بلكه او بی كلام سخن می گوید . او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می كند . او همه ی این كارها را بدون واسطه كلمات انجام می دهد . بدون كلمات و فقط در قلمرو احساس و تجربه .


 

 
30 دی 1391برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : mehdi lovepuk

عشق پر شرار 
 

عشق مرا در نگاهت تیره و تار مكن ، ای مهربان
نور چشمانت را برایم خاموش مكن، ای مهربان 
 
من سوخته ام از این شرار عشق، تو مرا دریاب 

خرقه پوش از این باران عشق شدم ،تو مرا دریاب
 
قفل سنگین قلبت را برایم باز كن، ای نازنین

شعر سپید عشقت را برایم آغاز كن، ای نازنین
 
می خواهم تو را،  در این لحظه های سخت با من باش
می گذارم نام تو را،  در این سینه ی سبز با من باش 
 

 تو آن ستاره ی درخشان در سینه ی عاشق منی ، میدانی 
 تو آن زورق غریب اندیشه ی ذهن عاشق منی،  میدانی 

می گریزم از افسون دبده ی پر مهرت، ای جانان من
 می شتابم به سوی ان قلب خفته ومهربانت، ای جانان من....

 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از این دست به آن دست.
پس چرا
هر وقت می‌خواهم
به دستت بدهم نیستی؟

چرا اینجا نیستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟
بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

     عباس معروفی

 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

دلم دریای آتیشه ، دارم می سوزم از این تب

تو آغوش یكی دیگه ، چرا تو فكرتم هر شب

تو هم شاید شبیه من ، گرفتاری و بی تابی 

تو آغوش یكی دیگه ، به یاد من نمی خوابی

نگاهش می كنم انگار ، همه دنیامو گم كردم 

نمی دونه كه تو چشماش ، به دنبال تو می گردم

میاد دستامو می گیره ، بهم میگه چقدر سردی 

منم می خندمو میگم ، عزیزم اشتباه كردی

 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

بگذار عالم بداند


من ذره ذره ذرات جهان را


جایگزین کسی کرده ام


که هیچ چیز جایش را نمیگیرد!


آخر او ...!


خدای عاشقی های من است!


مگر کسی می تواند جای خدا را بگیرد.........؟


هرگز!
 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk
تو که نیستی ،

“یلدا” بلندترین شب سال نیست ؛

 اوج دلتنگیست …
 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

بعضی ها را هر چقدر هم که بخواهی،

"تمام" نمی شوند ...

همش به آغوششان بدهکار می مانی!

حضورشان "گرم" است،سکوتشان خالی می کند دل آدم را

آرامشِ صدایشان را کم می آوری !

هر دم،هر لحظه "کم" می آوریشان

آخ که چقـــــــدر کم دارمت ......

 
10 دی 1391برچسب:, :: 0:30 :: نويسنده : mehdi lovepuk

این همه حسود بودم و نمی دانستم؟!؟

به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد

به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند

به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد

به همه شان حسادت میکنم

من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم

طبیعت پر از نفس های آدمهاست

که مرا وادار می‌کند حسادت کنم

به تو و رویای نداشته ام.......